Saturday, May 13, 2006

خاموشی يک کارگزار در ياد ماندنی فرهنگی

سرگذشت کارگزاران فرهنگی آن است که راه را برای ديگران هموار می کنند و خود در حاشيه می مانند. نسل جوان ما نمی تواند سن شهباز را بياد داشته باشد. اما بروزگاری که تعداد مترجمان آثار بزرگ جهان در کشور ما به شمار انگشتان دست هم نبود ترجمه ی او از کتاب «بر باد رفته» آغاز آشنائی نسل ما با ادبيات آمريکا ئی بود. همچنين او بود که دريچه ای فراخ را بر ادبيات نوی غرب بر نسل پيش از من و نسل من گشود. ت. اس. اليوت، شاعر بزرگ امريکائی ـ انگليسی، از طريق او بود که توانست بيشترين تأثیر را بر نسل شاعران نيمائی بگذارد و شاعرانی همچون محمد علی سپانلو را، در آن سرآغاز جوانی، مديون خود کند. شهباز هميشه مثل هوا جاری و حاضر بود و مثل هوا حس نمی شد. خود را ـ با همه ی هيبت و زيبائی منظر و شيکپوشی که داشت ـ بر کسی تحميل نمی کرد، بی آنکه به آئين درويشی اعتقادی داشته باشد. آدم امروز خودش بود و تا جان داشت کوشيد محملی باشد برای طرح فکرهای خردمندانه و گزارش های صادقانه و بحث های روشنگرانه. و به همان سادگی که آمده بود هم از ميان ما رفت. آخرين بار که ديدمش چهار سال پيش در عروسی پسرم بود. من از دنور به لوس آنجلس پرواز کرده بود و امور مربوط به عقد را خانواده عروس انجام داده بودند. من از مراسم عقد چندان راضی نيستم. فکر می کنم چه خوب است که ما ايرانی ها معنای کلمات عربی صيغه عقد را نمی دانيم تا از خجالت آب شويم. در آن مجلس هم خود را برای يک دل آشوبه تازه آماده کرده و منتظر «عاقد» نشسته بودم. تا اينکه خبر آوردند که «آقا» آمده است. از در که وارد شد باورم نمی شد؛ حسن شهباز قديمی بود، با آن کت و شلوار سفيد تابستانی که چرک و پليدی جرأت نزديک شدن به آن را نداشت. سلام و ماچ و بوسه ای کرديم. گفت اسم داماد را که ديدم فهميدم که امروز تو را اينجا خواهم ديد. گفت ديدم مردم اين سوی آبها دلشان می خواهد ازدواجشان طعم و مزه ايرانی داشته باشد. من هم اين مهم را پذيرفتم. صدايش کردند. رفت و کشيده قامت کنار سفره عقد ايستاد و آغاز کرد: از معنای ازدواج در ميان ايرانيان گفت، از آداب زيبا و پرمعنای آن، عروس و دامادرا نصيحت کرد، شعر خواند، حکايت گفت و ديدم که تا آن زمان مجلس عقدی به آن زيبائی نديده بوده ام. در آن جهان کوچک خورشيدکی روشن کرد و مرا بوسيد و دامادی پسرم را تبريک گفت و برای هميشه از نظرم رفت. در اين سال ها او را با «ره آورد» ش شناخته اند، نشريه ی پر مايه ای که او، با کمک دختر با وفايش، هر از چند گاه منتشر می کرد و مجموعه آن اکنون بخشی از تاريخ فرهنگ ماست. او هفته پيش، در سن هشتاد و پنج سالگی، در خانه خود و ميان کتابخانه شلوغش ديده از جهان فرو بست و، بقول شاملو، همچون قطره قطرانی به وسعت ابديت پيوست. من مطمئنم که در آينده بيش از اين ها از او خاهند گفت و يادش هميشه گرامی خاهد ماند. به که بايد تسليت گفت؟
اسماعيل نوری علا

2 Comments:

At 3:38 AM, Anonymous Anonymous said...

salam

 
At 8:16 AM, Blogger MMB said...

Aleyke Salam

 

Post a Comment

<< Home